رخساره

رخساره

من غریب خلوت تنهاییم...
رخساره

رخساره

من غریب خلوت تنهاییم...

آرزو و امید

 

امروز روز تاریخی واسه من بود آخه یه کاری که 13 سال بود انجام نداده بودم انجام دادم میگن فایده داره اما من که همیشه ازش گریزان بودم. 

میخواستم بجای اینجا نوشتن یه عکس پرمعنا بذارم بجای همه حرفام.اما پشیمون شدم. دیشب به این فکرمیکردم که من که همیشه از خاطره نوشتن و داشتن دفتر خاطرات گریزان بودم حالا چه راحت همه رو در این مجاز به اطلاع کل جهان و کهکشان راه شیری و مریخ و ماه و همه و همه میرسونم!! اما وقتی مینویسم انگار یه گره باز میشه.تمام زندگیم پر از امید شده و با تمام وجودم خدا رو حس می کنم، میدونم خیلیها این روزا دنبال آرامش هستن مثل من، هزاران راه رفتم اما ... حالا چندوقته راهشو پیدا کردم.قبلنا میگفتن امیدت به خدا باشه و هر چی خیر ایشالله برات پیش بیاد اعصابم خورد میشد نه اینکه معتقد نباشم نه، اما میگفتم خدا به ما اختیار داده چرا همش این آدما منتظرن تا پیش بیاد اون چیزی که میخان...تو دلم آشفته بازار بود و غوغا و راهو بدجوری گم کرده بودم داشتم با خودم مبارزه میکردم با انچه که از روز اول در نهاد انسان گذاشته شده. من فهمیدم یعنی بهتر بگم با تمام وجود باور کردم دنیا قانونی داره نوشته شده که همیشه به زبون میاوردم اما از ته دل نپذیرفته بودم و ازش فرار میکردم. قانونو زیر پا بذاری آشفته میشی و سردرگم. اینکه همه سایتها و خیلی آدمها از قانون جذب میگن و کائنات...فقط توی یک جمله خلاصه میشه: خدا رو تو قلبت بیار و باور کن از ته دلت که از رگ گردن بهت نزدیکتره و هر روز و هر روز بگو دستمو ول نکنی، بگو امیدم به خودته، بگو رهام نکنی بی تو گم میشم و پژمرده.ته همه حرفای روانشناسا برای قبولاندن همین امیده اما هزار جور میپیچونن.  

گاهی دلم تنگ میشه،مثل خیلیا دوس دارم شبا صدای بیغ اس ام اس گوشیم بیاد، دوست دارم همدم و همراهی داشته باشم که من بی اون و اون بی من زندگی نداشته باشیم، دوس دارم گذشته پاک بشه خاک بشه و فقط حال بمونه ، بتونم روزی دست نیازمندتر از خودمو بگیرم و دوس دارم نام نیکی ازم بمونه و باعث آوردن لبخند به دلی باشم، دوس دارم دنیا رو صلح فرابگیره اینقدر هر روز خبر ای بد نشنوم، دوس دارم شادترین لحظه ها رو برای مادرم به ارمغان بیارم، دوس دارم پاک و آروم و با بخشش خدا از این دنیا برم، دوس دارم همه دختر و پسرا هویتشون درست پیدا کنن درست بشناسن و غرق و اسیر بی بندوباری و بی هویتی نشن، مستقل باشن و به عشقشون برسن،از دنیا درست و حسابی لذت ببرن و خیلی آرزوهای دیگه...واسه همه اینا دعا میکنم و به خدا امید دارم که برای من کافیه. 


 

دلم خواست باشی

 

چند روز پیش با 1 شخصیتی مجازی آشنا شدم البته با قلمش با دل نوشته هاش... اونقدر همونی بود که دلم میخواست که دوست داشتم چندین و چندبار بخونم و ازش جدا نشم وبا دلتنگی وبشو بستم انگار کنارم میخواستمش اما ... بعضیا اونقدر حرف دلشونو  زیبا میگن که آدمو غرق در خودشون میکنن . منم غرق شدم شیدا شدم . دلم میخواست جوابی بود... (دلم خواست باشی)

 

امروز باز منتظر بودم تا در کنار بقیه مشغله ها واسه من وقت بذاری و بیای و ببینی و بیای و کنارم باشی در این مجاز . حتی به خیال هم راضی بودم اما تو چقدر دوری از من. چقدر سرد... 

 

اما غمگین نمیشم..حرص نمیخورم. یا عادت کردم یا بی رمق شدم از مبارزه با دنیا و آدمهاش.. کسی انتظارمو میکشه یا من همش منتظرم...نمیدونم.گم شدم اما درست میشه چون بجای دستای سرد آدمهای سرد، دست خدا رو گرفتم مثل بچه ای که محکم دست بزرگشو گرفته تا گم نشه. خدایا آدمهات چرا فکر میکنن همیشه هستن؟در حالیکه بودنم با نبودنم به کمتر از یک پلک زدن بسته اس! اگه اینو باور داشته باشن شاید کم همو ناراحت کنن و شاید کمی آرامش رو به هم هدیه بدن ...

امید به خدا

 

 

خدایا سلام 

 

امروز اومدم بگم با خودم عهد میبندم با خود خودم  که: 

 

1- دیگه حرف از ناامیدی نمیزنم چون به تو امید بستم خدایا 

 

2- دیگه گلگی نمیکنم چون به تو امیدوارم مهربانم 

 

3- دیگه تو وبلاگم عکس و حرفای غمناک نمیذارم و نمیزنم چون تو گفتی "بخوان تا اجابت کنم" 

 

4- دیگه تنبلی رو میذارم کنار و تلاش میکنم چون تو گفتی "از تو حرکت و از من برکت" 

 

5- دیگه زیاد گریه نمیکنم چون " تو برای من کافی هستی" 

 

6- دیگه با ناله های شبانه ام ناراحتت نمیکنم فقط  بهت دل بستم و از خلق دل بریدم 

 

7- خدایا دستمو مجکم بگیری دیگه نمیخام گذشته تکرار بشه هرچند تو گذشته ام زیاد برام معجزه کردی و الان معجزه کن تا آرامش رو بتونم با کمکت به زندگیم برگردونم 

 

* خدایا به امید خودت* 

 

"" مطالب غمناک رو حذف نمیکنم تا اگه کسی مثل من بود بیاد بخونه من چطوری بودم و حالا تصمیم گرفتم افسار زندگیمو به دستم بگیرم و شروعی دوباره داشته باشم. زیاد مشاوره رفتم. خیلی زیاد زیاد زیاد مطالب درباره آرامش، موفقیت، چگونگی تغییر  و خلاصه هر چی که فکرشو بکنی که باعث بشه کمی حالم خوب بشه اما همش موقتی بود تا اینکه من که میدونستم اول و آخر خداست دست به دامنش شدم و خیلی معجزه وار رفتم سراغ کتاب" معراج السعاده" و جواب گرفتم جواب مستحاب نشدنها، جواب ناامیدیا، جواب خستگیام... خدا با آدم حرف میزنه و باید خوب گوش بدیم از چه طریقی...

روزهای من!!

 

 

 

 

 

بیهوده ورق می خورند تقویم های جهان؛ 

 

روزهای من، همه یک روزند...   

شنبه هایی که فقط پیوندشان عوض می شود...

استرس

 

 

 

 

وای از استرس دارم میمیرم اصلا حاضرم بمیرم نه اینکه اینهمه استرس رو تحمل کنم و جون بکنم. دلم آشوبه و رنگ از رخم پریده و نتونستم 4 قاشق بیشتر غذا بخورم. نفسم در نمیاد کاش اصلا قطع بشه و خلاص بشم از این همه تنهایی و استرس. به جز خدا پناهی ندارم اما من آدمم و به یک همراه نیاز شدیدی دارم که من در کنارش به آرامش برسم و خلاص بشم از این عذاب دق مرگ کننده. تو کتابی خوندم قانون دنیاس که آدم خوبا تاوان بدیاشونو همینجا باید پس بدن تا اون دنیا به پاداشهای کارهای خوبشون برسن و بخاطر این گناها اونجا عذاب نکشن. یعنی من باید بهترین آدم روی کره خاکی باشم که اینقدر در عذابم. اینجوریم که همه صبرمم داره زائل میشه و بدتر تو منجلاب فرو میرم. خدایا به چه زبونی بگم دیگه نمیتونم.کی، کی میخای به دادم برسی. به قرآن صبرم تموم شده. وجود یک آدم باعث شده به اندازه تمام آدمای روی زمین استرس داشته باشم کاری ازم برنمیاد. این از همش بدتره. خوشبحاله اونایکه در کنار 1 آدم خوب هستن . یا حداقل شرایط استرس زا ندارن یا کمتر دارن.آه، نفسم در نمیاد و تو گلوم حس بغض وحشتناکی دارم و نمیتونم اشک بریزم. اومدم بنویسم شاید کمی از استرسم کم بشه اما هر کاری میکنم نمیتونم به خودم مسلط بشم. نمیتونم خودمو کنترل کنم. هیچی به مغزم نمیرسه فقط میخام اینجا نباشم. میخام فردا نشه. میخام نباشم. آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآی خدایااااااااااا به دادم برس. در این مواقع قرآن میخونم تا فقط آروم بشم  اما الان از بس حالم افتضاحتر و غیر قابل تحملتر از همیشه اس این کارم نمیتونم بکنم. فردا همین امروزه. انگار خودم جلو خودم دارم جون میدم اما کاری از دستم بر نمیاد.هیچوقت بر نیومده. الان بدتر شده. بدتر. توان خودمو ندارم...

13به دررررررررررررررر

سلام زندگی 

  

 

 

 

امروز 13 به دره و من از دیشب حس دلتنگی و یا شاید استرس دارم. استرس ورود به سال جدید که با تموم شدت تعطیلات رسمیت پیدا میکنه. از بس هر سال  مثل هم بوده و تکرار و تکرار و تکرار........ که میترسم بازم تکرار بشه روزگار تلخ. بااینکه میخام امسال بهترین سال زندگیم بشه اما باز واهمه دارم. از نشدن ها...خدایا کمکم کن. نمیدونم واقعاً نمیدونم کی این درهای بسته باز میشه! ایشالله همه چی درست میشه. مگه نه خدا؟ 

 

راستی 13 کجایی؟ 

 

*صبح بخیر زندگی* 

 

پ.ن: الان که خوندم دیدم اول غور زدم بعد صبح بخیر گفتم

روزهای هفتم و هشتم 93

 

 

 

  سلام عزیزم 

 

روز هفتم با آرامش تقریبی سپری شد .مهمون ومهمون بازی نوروز. نمیدونم اگه این نوروز نبود و مواقعی که یکی میمیره ،این اقوام و آشنایان در کجا به یاد هم میفتادن!!!  البته شبش با دوستی محترم به شدت بر سر موارد نامشخص و مبهمی از طرف اون بصورت دورادور گیس و گیس کشی بود و متاسفانه تا روز هشتم هم ادامه پیدا کرد و نهایتاً به سکوتی 2 طرفه منجر شد(البته قبل از سکوتم از بس حرص خوردم و بازم حرص خوردم که داشتم سکته میزدم و بشدت به قلب بیچاره ظلم کردم که داشت غزل خداحافظی رو میخوند)  و صد البته که حق با خانم مهربان رخساره جان بود نه دوست محترم. اما من ذاتاً و قلباً با بحث و جدل اون هم از نوع بیفایده و بی نتیجه اش مخالفم .فقط باعث دل سیاهی بین طرفین میشه و بس وگرنه ما که از یه لحظه بعد هم خبر نداریم ... بخاطر همینم دلم نمیخاد کسی ازم رنجیده خاطر بشه اونم وقتی نیستم که از دلش دربیارم کدورت و خشم رو. 

هر چند که من همیشه منبع خوبی و لطافت و مهربانیم اما گاهی بشدت یک شیر درنده از بی انصافی ها و بی منطقی ها و به کوچه علی چپ زدنها به خشم میام و میخام که تک تک موهای طرفو بکنم... اما باز به چند تا پیامک شستشو مانند اکتفا میکنم هر چند که آتش دل نمیخوابه.... 

 

تو چیکار کردی؟ تو اهل بحث و کش دادن مسائلی؟ به نظر که خونسرد و خوابالو میای! وگرنه... 

 

*شب بخیر آشنای دیریافته ام*

روز پنجم و ششم 93

  سلام عزیزم 

 

*روز 5 خوب و شبم خوب بود و شلوغ (هرچند هر روز یک نفر میاد و زخمی میزنه و به جز لبخند بهش و قلب کوچیکش کاری از دستم برنمیاد) *

*روز6 شلوغ . خوب*  

اما هنوز نیستی.تبریک نگفتی. دیشب خوابتو دیدم هنوز ازم دوری. هنوز خبر نداری منتظرتم. اما من منتظرم تا همیشه که هستم. هر روز به عشقت اینجا مینویسم و تو میخونی. اما اعتراف میکنم که عاشق نیستم. شاید یک روز شدم. امروز چه کارایی کردی؟با کی حرف زدی؟به کی نگاه؟با کی نجوا؟  

یادم رفت بگم تحت هر شرایطی و با تمام حرف و حدیثا ، با تموم زخم زبونا، با تمام سکوت همیشگیم و با قلب بزرگم امسال رو بهترین سال زندگیم میکنم. حتی اگه آخرین روز یا ماه یا سال باشه.  

*روزت بخیر آشنای دیریافته ام*

روز اول تا چهارم 93

 

 سلام عزیزم

 

*روز اول خوب ، شبشم خوب

روز دوم بد ، شبش افتضاح

روز سوم  متعادل، شب خوب

روز چهارم  خوب، شب خوب *

 

مختصر و مفید . دوست ندارم از دردام چیزی ثبت کنم چون ازشون کم نمیشه. یه بار که نوشتم  یعنی دفتر خاطرات نوشتم ،هر چند وقت یه بار که میخوندمش و به قسمتهای غم انگیزش که میرسیدم خودم واسه خودم اشک میریختم .اشک که میگم اشکککککککککککک...بود، ها، 

 حالا تو کجایی؟این روزای اولو تو چیکار کردی؟به من فکر میکنی؟ من همیشه به یادتم.  

 

شب بخیر آشنای دیریافته ام*

هنوز هستم...

هنوز هستم اما ... 

 

 
چند وقت زدم به بیخیالی ، خنده ، ... تا زخم زبونا یادم بره اما واقعاً نمیشه ،واقعیت  این نیست، واقعیت اینه که خودم برای خودم اضافه ام چه برسه به بقیه. راه رو بلد نیستم و راهبری هم ندارم. هنوز هستم که ای کاش نبودم، کاش به این دنیا پا نمیذاشتم که جز استرس برای من ثمری نداشت. دنیایی که هر نفس از این می ترسی که یکی از عزیزانت رو از دست بدی و تنهاتر بشی، دنیایی که 1دوست خوب، ا هم کلام و هم نفس خوب نداری. همه خودخواه شدن و فقط به دنبال نفع شخصی خودشون هستن ... میترسم از هر هدف جدیدی از شکست میترسم. وقتی 1 شکست اساسی در سن 18 سالگی تمام بنیاد زندگیمو در برگرفت منظورم شکست در انتخاب آینده و هدف هستش نه عشق الکی و مسخره بازی، انگار دیگه هیچ وقت نخواستم از اون روز و از اون سن بزرگتر بشم و پیشرفت کنم. مات شده بودم.مات انتخاب مسیر اشتباه که تا همیشه اشتباه شد و تمام زندگیمو در برگرفت که الان از داغ تقدیر به غلط رفتم چندین ساله دارم زجرشو میکشم و توی همه چی در جا میزنم.اما سن تقویمیم هر روز و هر روز میره بالا و من این پایینم. هم سن و سالام تا اونجایی که میبینیم چه درست و چه غلط، چه خوشایند و چه ناخوشایند زندگی میکنن و پذیرفتن هر آنچه که هستن اما من نه، سالهاس نتونستم بپذیرم و باور کنم گذشته، جوونیم، فرصتهام از دست رفته. من اما، بزرگ نشدم اما شکست ها بزرگ شدند، زیاد شدند، روح من خسته تر شده و جسمم بی رمق، امیدم بی رنگ. کوچیکتر ها به من رسیدن و من هنوز دارم درجا میزنم. تصور کن  دلت میخواد تندتند بدوی  تا برسی به آرامش، اما وقتی خسته شدی  و به نفس نفس افتادی ، نگاه میکنی میبینی هنوز سر جاتی، بیهوده، بی هدف. انگار به طنابی بلند بسته شدی و نمیذاره تکون بخوری و رها بشی از هر چه که بوده. آرزوی مرگ دارم بااینکه از مرگ می ترسم از تاریکی و تنگی قبر می ترسم اما از تنهایش نه چون همه عمر تنها بودم. کسی حتی یک لحظه نمیتونه لحظات دلتنگی و تنگی و بسته شدن در زندگی از هر جهت و شرایطم رو تحمل کنه و مثل من صبور باشه . هر روز صبر می کنم به امید فردا. فردا شاید معجزه ای بشه. شاید...

روزی که گذشت20/12/92

 

 

امروزم مثل بقیه روزا با کمی تفاوت. صبح که از خواب بیدار شدم واسه نماز همش به این فکر میکردم دیشب خوابی دیدم و خوابم چی بود، هر چی فکر کردم  چیز واضحی به ذهنم نرسید. بعد از نمازم به دلیل بی هدفی همیشگی بازم خوابیدم تا 9:45. بعدشم که بی صبحونه نشستم پای اینترنت و به سایت همیشگیم و ایمیلهام سری زدم  . عصرم که رفتم خرید و... بازم تکرار... امروزم اتظار به سر نرسید و تموم شد. اما خدا رو شکر که همه سالم هستن و در کنارم.خدایا شکرت. بازم خوبه امروز بیرون رفتم گاهی اوقات 1ماه شده و من خودمو تو چهاردیواری حبس کردم...امیدوارم فردا بهترین روز زندگیم رقم بخوره. 

 

 

اینجام که هنوز هیچکی نیومده نظر بذاره.شاید شلوغ نیست وشاید هنوز وبلاگ مشوشیه مثل خودم.چقدر بده که دوستی نیست...البته خیلیهام حوصله نظر نوشتن ندارن.

خدایا به دادم برس

خدایا به دادم برس  

 

اصلا دلم نمیخواست اینجا از روزگارم حرف بزنم.اما امشب خیلی دلم گرفته.هرچند تازگی نداره و یه عمر دلتنگی همراه لاینفک عمرم شده. خدایا آرزو دارم تو خوابم بیای و بگی چه کار کنم بگی ازم دلگیزی که جواب اشکامو چند ساله نمیدی! من ناشکرت نیستم اما صبرم ته کشیده و بیقراری و تنهایی امونمو بریده . خودت میدونی با تمام وجود فقط منتظر دستای مهربون توام منتظر نگاه خودت نه بنده ات.خدایا نگاهم کن فقط خودت میدونی چند هزار بار اینجوری به درگاهت زجه زدم و التماس کردم .من بنده ام بی طاقتم، بی تابم اما به خدایت قسم زیادم صبوری کردم اما نمیدونم حکمت تو چیه! نمیتونم دیگه صبوری کنم با تمام ایمان به تو، اما دیگه کشش ندارم. گاهی از زجه های خودم، واسه خودم دلم میسوزه. خدایا میشه امشب تو خواب بهم بگی چرا جوابمو نمیدی؟ اگه خطا کردم بگو چیکار کنم ببخشی؟بگو چیکار کنم دریچه نور مهربونیتو به زندگیم بتابونی.اما یواشکی فقط به خودم بگو.میدونی که تو مونس چندین و چند ساله منی.رازدار منی.میدونی عاشقتم پس نگاهم کن و این امتحانو تموم کنم دارم روفوزه میشم. دارم می بازم. کم آوردم. خودت میدونی حرف 1 روز و 1ماه و 1 سال نیست الان چند ساله داری اشکم، زخمای دلم رو میبینی و گاهی شکایت کردم و زود پشیمون شدم دیگه نذار اسم ناشکری رو حرفام بیاد دیگه نذار نمک رو زخمم بپاشن، دیگه تنهام نذار،التماست می کنم خدای من..