رخساره

رخساره

من غریب خلوت تنهاییم...
رخساره

رخساره

من غریب خلوت تنهاییم...

دلم خواست باشی

 

چند روز پیش با 1 شخصیتی مجازی آشنا شدم البته با قلمش با دل نوشته هاش... اونقدر همونی بود که دلم میخواست که دوست داشتم چندین و چندبار بخونم و ازش جدا نشم وبا دلتنگی وبشو بستم انگار کنارم میخواستمش اما ... بعضیا اونقدر حرف دلشونو  زیبا میگن که آدمو غرق در خودشون میکنن . منم غرق شدم شیدا شدم . دلم میخواست جوابی بود... (دلم خواست باشی)

 

امروز باز منتظر بودم تا در کنار بقیه مشغله ها واسه من وقت بذاری و بیای و ببینی و بیای و کنارم باشی در این مجاز . حتی به خیال هم راضی بودم اما تو چقدر دوری از من. چقدر سرد... 

 

اما غمگین نمیشم..حرص نمیخورم. یا عادت کردم یا بی رمق شدم از مبارزه با دنیا و آدمهاش.. کسی انتظارمو میکشه یا من همش منتظرم...نمیدونم.گم شدم اما درست میشه چون بجای دستای سرد آدمهای سرد، دست خدا رو گرفتم مثل بچه ای که محکم دست بزرگشو گرفته تا گم نشه. خدایا آدمهات چرا فکر میکنن همیشه هستن؟در حالیکه بودنم با نبودنم به کمتر از یک پلک زدن بسته اس! اگه اینو باور داشته باشن شاید کم همو ناراحت کنن و شاید کمی آرامش رو به هم هدیه بدن ...

اگه بیاد!

 

 

                                       اگه بیاد  

                                          میاد

تقدیم به تو...

 

 

عشــــــق واقعی اونجاست که ...

دختــــر با تمام عصبانیت بامشت بکوبه روی سینه عشقش ،

وبهش بگه بــــرو تنــــهام بذار..

ولــــی..

اون آروم بغلش کنه بگه؛ نزن دستت درد میگیـــره..!

امید به خدا

 

 

خدایا سلام 

 

امروز اومدم بگم با خودم عهد میبندم با خود خودم  که: 

 

1- دیگه حرف از ناامیدی نمیزنم چون به تو امید بستم خدایا 

 

2- دیگه گلگی نمیکنم چون به تو امیدوارم مهربانم 

 

3- دیگه تو وبلاگم عکس و حرفای غمناک نمیذارم و نمیزنم چون تو گفتی "بخوان تا اجابت کنم" 

 

4- دیگه تنبلی رو میذارم کنار و تلاش میکنم چون تو گفتی "از تو حرکت و از من برکت" 

 

5- دیگه زیاد گریه نمیکنم چون " تو برای من کافی هستی" 

 

6- دیگه با ناله های شبانه ام ناراحتت نمیکنم فقط  بهت دل بستم و از خلق دل بریدم 

 

7- خدایا دستمو مجکم بگیری دیگه نمیخام گذشته تکرار بشه هرچند تو گذشته ام زیاد برام معجزه کردی و الان معجزه کن تا آرامش رو بتونم با کمکت به زندگیم برگردونم 

 

* خدایا به امید خودت* 

 

"" مطالب غمناک رو حذف نمیکنم تا اگه کسی مثل من بود بیاد بخونه من چطوری بودم و حالا تصمیم گرفتم افسار زندگیمو به دستم بگیرم و شروعی دوباره داشته باشم. زیاد مشاوره رفتم. خیلی زیاد زیاد زیاد مطالب درباره آرامش، موفقیت، چگونگی تغییر  و خلاصه هر چی که فکرشو بکنی که باعث بشه کمی حالم خوب بشه اما همش موقتی بود تا اینکه من که میدونستم اول و آخر خداست دست به دامنش شدم و خیلی معجزه وار رفتم سراغ کتاب" معراج السعاده" و جواب گرفتم جواب مستحاب نشدنها، جواب ناامیدیا، جواب خستگیام... خدا با آدم حرف میزنه و باید خوب گوش بدیم از چه طریقی...

روزهای من!!

 

 

 

 

 

بیهوده ورق می خورند تقویم های جهان؛ 

 

روزهای من، همه یک روزند...   

شنبه هایی که فقط پیوندشان عوض می شود...

ای کاش

 

 

 

ای کاش میشد یه گوشه نوشت... 

    

      خدایا امشب خیلی خسته ام فردا بیدارم نکن...

استرس

 

 

 

 

وای از استرس دارم میمیرم اصلا حاضرم بمیرم نه اینکه اینهمه استرس رو تحمل کنم و جون بکنم. دلم آشوبه و رنگ از رخم پریده و نتونستم 4 قاشق بیشتر غذا بخورم. نفسم در نمیاد کاش اصلا قطع بشه و خلاص بشم از این همه تنهایی و استرس. به جز خدا پناهی ندارم اما من آدمم و به یک همراه نیاز شدیدی دارم که من در کنارش به آرامش برسم و خلاص بشم از این عذاب دق مرگ کننده. تو کتابی خوندم قانون دنیاس که آدم خوبا تاوان بدیاشونو همینجا باید پس بدن تا اون دنیا به پاداشهای کارهای خوبشون برسن و بخاطر این گناها اونجا عذاب نکشن. یعنی من باید بهترین آدم روی کره خاکی باشم که اینقدر در عذابم. اینجوریم که همه صبرمم داره زائل میشه و بدتر تو منجلاب فرو میرم. خدایا به چه زبونی بگم دیگه نمیتونم.کی، کی میخای به دادم برسی. به قرآن صبرم تموم شده. وجود یک آدم باعث شده به اندازه تمام آدمای روی زمین استرس داشته باشم کاری ازم برنمیاد. این از همش بدتره. خوشبحاله اونایکه در کنار 1 آدم خوب هستن . یا حداقل شرایط استرس زا ندارن یا کمتر دارن.آه، نفسم در نمیاد و تو گلوم حس بغض وحشتناکی دارم و نمیتونم اشک بریزم. اومدم بنویسم شاید کمی از استرسم کم بشه اما هر کاری میکنم نمیتونم به خودم مسلط بشم. نمیتونم خودمو کنترل کنم. هیچی به مغزم نمیرسه فقط میخام اینجا نباشم. میخام فردا نشه. میخام نباشم. آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآی خدایااااااااااا به دادم برس. در این مواقع قرآن میخونم تا فقط آروم بشم  اما الان از بس حالم افتضاحتر و غیر قابل تحملتر از همیشه اس این کارم نمیتونم بکنم. فردا همین امروزه. انگار خودم جلو خودم دارم جون میدم اما کاری از دستم بر نمیاد.هیچوقت بر نیومده. الان بدتر شده. بدتر. توان خودمو ندارم...

13به دررررررررررررررر

سلام زندگی 

  

 

 

 

امروز 13 به دره و من از دیشب حس دلتنگی و یا شاید استرس دارم. استرس ورود به سال جدید که با تموم شدت تعطیلات رسمیت پیدا میکنه. از بس هر سال  مثل هم بوده و تکرار و تکرار و تکرار........ که میترسم بازم تکرار بشه روزگار تلخ. بااینکه میخام امسال بهترین سال زندگیم بشه اما باز واهمه دارم. از نشدن ها...خدایا کمکم کن. نمیدونم واقعاً نمیدونم کی این درهای بسته باز میشه! ایشالله همه چی درست میشه. مگه نه خدا؟ 

 

راستی 13 کجایی؟ 

 

*صبح بخیر زندگی* 

 

پ.ن: الان که خوندم دیدم اول غور زدم بعد صبح بخیر گفتم

روزهای هفتم و هشتم 93

 

 

 

  سلام عزیزم 

 

روز هفتم با آرامش تقریبی سپری شد .مهمون ومهمون بازی نوروز. نمیدونم اگه این نوروز نبود و مواقعی که یکی میمیره ،این اقوام و آشنایان در کجا به یاد هم میفتادن!!!  البته شبش با دوستی محترم به شدت بر سر موارد نامشخص و مبهمی از طرف اون بصورت دورادور گیس و گیس کشی بود و متاسفانه تا روز هشتم هم ادامه پیدا کرد و نهایتاً به سکوتی 2 طرفه منجر شد(البته قبل از سکوتم از بس حرص خوردم و بازم حرص خوردم که داشتم سکته میزدم و بشدت به قلب بیچاره ظلم کردم که داشت غزل خداحافظی رو میخوند)  و صد البته که حق با خانم مهربان رخساره جان بود نه دوست محترم. اما من ذاتاً و قلباً با بحث و جدل اون هم از نوع بیفایده و بی نتیجه اش مخالفم .فقط باعث دل سیاهی بین طرفین میشه و بس وگرنه ما که از یه لحظه بعد هم خبر نداریم ... بخاطر همینم دلم نمیخاد کسی ازم رنجیده خاطر بشه اونم وقتی نیستم که از دلش دربیارم کدورت و خشم رو. 

هر چند که من همیشه منبع خوبی و لطافت و مهربانیم اما گاهی بشدت یک شیر درنده از بی انصافی ها و بی منطقی ها و به کوچه علی چپ زدنها به خشم میام و میخام که تک تک موهای طرفو بکنم... اما باز به چند تا پیامک شستشو مانند اکتفا میکنم هر چند که آتش دل نمیخوابه.... 

 

تو چیکار کردی؟ تو اهل بحث و کش دادن مسائلی؟ به نظر که خونسرد و خوابالو میای! وگرنه... 

 

*شب بخیر آشنای دیریافته ام*

روز پنجم و ششم 93

  سلام عزیزم 

 

*روز 5 خوب و شبم خوب بود و شلوغ (هرچند هر روز یک نفر میاد و زخمی میزنه و به جز لبخند بهش و قلب کوچیکش کاری از دستم برنمیاد) *

*روز6 شلوغ . خوب*  

اما هنوز نیستی.تبریک نگفتی. دیشب خوابتو دیدم هنوز ازم دوری. هنوز خبر نداری منتظرتم. اما من منتظرم تا همیشه که هستم. هر روز به عشقت اینجا مینویسم و تو میخونی. اما اعتراف میکنم که عاشق نیستم. شاید یک روز شدم. امروز چه کارایی کردی؟با کی حرف زدی؟به کی نگاه؟با کی نجوا؟  

یادم رفت بگم تحت هر شرایطی و با تمام حرف و حدیثا ، با تموم زخم زبونا، با تمام سکوت همیشگیم و با قلب بزرگم امسال رو بهترین سال زندگیم میکنم. حتی اگه آخرین روز یا ماه یا سال باشه.  

*روزت بخیر آشنای دیریافته ام*

روز اول تا چهارم 93

 

 سلام عزیزم

 

*روز اول خوب ، شبشم خوب

روز دوم بد ، شبش افتضاح

روز سوم  متعادل، شب خوب

روز چهارم  خوب، شب خوب *

 

مختصر و مفید . دوست ندارم از دردام چیزی ثبت کنم چون ازشون کم نمیشه. یه بار که نوشتم  یعنی دفتر خاطرات نوشتم ،هر چند وقت یه بار که میخوندمش و به قسمتهای غم انگیزش که میرسیدم خودم واسه خودم اشک میریختم .اشک که میگم اشکککککککککککک...بود، ها، 

 حالا تو کجایی؟این روزای اولو تو چیکار کردی؟به من فکر میکنی؟ من همیشه به یادتم.  

 

شب بخیر آشنای دیریافته ام*