می خنــدم...
ســــــاده می گیـــرم...
امروز روز تولدم بود. اگه از ته دل بگم حس خوبی نیست سن تقویمی مثل برق و باد داره میره بالا و من به اون بالا واقعاً نرسیدم
خدارو بابت همه نعمتهای زیادی که بهم داده شکرگذارم اما از خودم راضی نیستم
اولین نفری که بهم تبریک گفت خواهر مهربون بود و بعد بقیه اعضای خانواده و دوستان................
تو این روز هم منتظرم تبریک بهم بگن، هم از این روز نگرانم و ناراحت که 1 شماره رفت رو شماره دیگه ... این انصاف نیست من هنوز به اون شماره نرسیدم خیلی فاصله دارم من جا موندم...
پ.ن:/ با این وجود به قدرت خدای مهربونم حالم خوبه و قلبم میزنه چون لکه هایی
که قلبمو اعصابمو متشنج کرده بود پاک میکنم/