من غریب خلوت تنهاییم ، سوزد از غم سینه سوداییم
چشم من بارانی ابر فراق ، داغدار لاله صحراییم
من اسیر بند زندان تنم ، بیقرار این دل شیداییم
آه سرد من نشان درد من ، دردمند نکته داناییم
همچو نیلوفر به بالا سرکشم ، چون زمینی نیستم بالاییم
*****************
ورودتون به وبلاگم رو خوش آمد میگم و منتظر یادگاریهای زیباتون هستم.***********رخساره
ادامه...
بغضی که مانده در دل من وا نمیشود حتی برای گریه مهیا نمیشود بعد از تو جز صراحت این درد آشنا چیزی نصیب این من تنها نمیشود آدم بهانه بود برای هبوط عشق اینجا کسی برا تو حوا نمیشود دارم به انتهای خودم میرسم ببین شوری شبیه باد تو برپا نمیشود از من مخواه تا غزلی دست و پا کنم احساس من درون غزل جا نمیشود
وقتی زنی عــاشـق میشود،
دستــِـ خـودش نیستــ ؛
بــا صـدای آرام صـحـبـتــ میکند . . .
عـشـوه هـایـش بـیـشـتــر میشود . . .
حـسـادت زنــانــه میکند . . .
چـون نمیخواهد کـسی حـتـی بـــه عـشـقـش نـگاه کـنـد،
... هـمـیـشــه میگویـــد تــــو مــال مــن هـسـتـی !
کاش همه اینو می فهمیدن.
merci
بغضی که مانده در دل من وا نمیشود
حتی برای گریه مهیا نمیشود
بعد از تو جز صراحت این درد آشنا
چیزی نصیب این من تنها نمیشود
آدم بهانه بود برای هبوط عشق
اینجا کسی برا تو حوا نمیشود
دارم به انتهای خودم میرسم ببین
شوری شبیه باد تو برپا نمیشود
از من مخواه تا غزلی دست و پا کنم
احساس من درون غزل جا نمیشود
سلام
ممنون شما هم لینک شدید
سلام دوست خوبم خوبی؟
(صرفا جهت احوال پرسی)
سلام سعیده جان
ممنونم عزیزم که به یادمی