رخساره

رخساره

من غریب خلوت تنهاییم...
رخساره

رخساره

من غریب خلوت تنهاییم...

دلم خواست باشی

 

چند روز پیش با 1 شخصیتی مجازی آشنا شدم البته با قلمش با دل نوشته هاش... اونقدر همونی بود که دلم میخواست که دوست داشتم چندین و چندبار بخونم و ازش جدا نشم وبا دلتنگی وبشو بستم انگار کنارم میخواستمش اما ... بعضیا اونقدر حرف دلشونو  زیبا میگن که آدمو غرق در خودشون میکنن . منم غرق شدم شیدا شدم . دلم میخواست جوابی بود... (دلم خواست باشی)

 

امروز باز منتظر بودم تا در کنار بقیه مشغله ها واسه من وقت بذاری و بیای و ببینی و بیای و کنارم باشی در این مجاز . حتی به خیال هم راضی بودم اما تو چقدر دوری از من. چقدر سرد... 

 

اما غمگین نمیشم..حرص نمیخورم. یا عادت کردم یا بی رمق شدم از مبارزه با دنیا و آدمهاش.. کسی انتظارمو میکشه یا من همش منتظرم...نمیدونم.گم شدم اما درست میشه چون بجای دستای سرد آدمهای سرد، دست خدا رو گرفتم مثل بچه ای که محکم دست بزرگشو گرفته تا گم نشه. خدایا آدمهات چرا فکر میکنن همیشه هستن؟در حالیکه بودنم با نبودنم به کمتر از یک پلک زدن بسته اس! اگه اینو باور داشته باشن شاید کم همو ناراحت کنن و شاید کمی آرامش رو به هم هدیه بدن ...

نظرات 1 + ارسال نظر
النازم سه‌شنبه 26 فروردین 1393 ساعت 13:26

ایشاله که زود میاد و تو زود بهش میرسی!!!!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.